بنام يزدان پاك 

 

 

آدم برفي

 

بعد از ظهر يك روز جمعه بود بعد از ظهر يك روز زمستاني.....
برف زيادي شب قبلش تا صبح باريده بود و ما هم كه تو منطقه كوهستاني زندگي مي كرديم برف بيشتري به نسبت بقيه هموطنان مي ديديم.....
ساعت حدود دو سه بود ولي بخاطر آسمان تمام ابري هوا زياد بيرون روشن نبود اينجور هوا رو فوق العاده دوست داشتم و دارم روزايي كه هوا تمام ابريه ولي بارون يا برف نمياد....
از بغل كامپيوترم mp3 پلير مخصوصم رو برداشتم ميگم مخصوص چون باتريش رو دستكاري كرده بودم و با اضافه كردن چند باتري كوچك و قابل شارژ ديگه دوام كاريش به حدود 20 ساعت راحت مي رسيد كفشهاي زمستاني ام را پوشيدم مادر خدا بيامرزم كه اون موقع بودش هنوز شالم رو از بالاي پله برام پايين انداخت و گفت دور صورتت بپيچش بيرون سرده سرما نخوري. بيرون گوشي ها رو در گوشم گذاشتم و موزيكي انتخاب كردم دستهايم را در جيب كاپشنم فرو كردم و آرام براه افتادم. از له شدن برف زير پاهايم بخصوص صداي اون خيلي خوشم مي اومد البته اينبار صداش رو ديگه نميشنيدم...همينطور كه ميرفتم از بغل يكي از پاركهاي شهرمون كه اون وقت احدي درش نبود رد شدم و وسوسه شدم برم اونجا قدمي بزنم اون پارك روي تپه اي درست شده و بالاي بالاش صافه و فواره و صندلي دور تا دورش داره از پايين يه خيابون كوچيك دو سه دور دور پارك ميچرخه تا بالا برسه البته پله هاي هم داره تا از هر طرف مستقيم بالا بري ولي من اونراهي كه گفتم رو ترجيح دادم بالاي پارك كسي نبود ولي نه انگار يكي بود....
 دقت كردم دختر جواني تك و تنها روي يه صندلي نشسته بود و جلوي پاش يه آدم برفي نيمه كاره هم بود برام جالب بود طرف مقابلش در سمت ديگه نشستم حدودا 60-70 متري فاصله بينمون بود .....
كمي بعد باز پا شد كمي مشغول ساختن و تكميل آدم برفي كوچيك و البته بي قواره اش شد ولي باز نشست با كمي دقت علتش رو فهميدم سرماي دستش باعث اينكار ميشد متاسفانه منم مثل خودش دستكش يادم رفته بود بيارم ولي فكر بهتري بذهنم رسيد اون پارك كه نزديك خونه مون بود پاتق من و دوستاي ديگه بود و هميشه وسايل آتيش از قبيل نفت و چوب خشك كه بيشتر تخته هاي جعبه هاي ميوه اي بود كه از در مغازه هاي محل جمع مي كرديم هم در جاي امني كه خيس نشود انبار داشتيم بهمراه يه پيت حلبي 17 كيلويي كه بغلهاش هوا كش داشت حتما ديدين ازش. از پله هلي بغل رفتم سر مخفيگاهمون پيت و مقداري چوب زير بغل زدم و شيشه نفت رو هم برداشتم و رفتم نزديكش شدم چشمانش كه بهمراه دماغ سرخ شده اش از شدت سرما كه فقط از لاي شال گردنش بيرون بود برقي از خوشحالي زد.سلام كردم سري تكان داد و گفتم ببخشيد مزاحم ميشم ديدم سردتونه خودمم هوس آتيشبازي كردم گفتم يه آتيش روشن كنم. باز سرش رو تكون داد و دستاش رو جلود دهن برد و گرمشون كرد كمي . چند لحظه بعد شعله هاي آتش دلچسب و زيبايي از لبه پيت حلبي برقصيدن در هوا پرداخت و گفتم : اجازه ميدين من آدم برفيتون رو كامل كنم مطابق دقعات قبل سري تكون داد و منم كه استاد چيره دستي در ساختن آدم برفي و قلعه هاي شني لب دريا بودم مدت كوتاهي بعد يه آدم برفي نصف قد خودم درست كردم و با زغال چوب دو تا چشم و يه رديف هم پايين بجاي دهنش گذاشتم خيلي از ديدن اون آدم برفي خوشحال شد و برسم تشكر نگاهي بهم دوخت و سري تكون داد احتمال دادم شايد طفلك لال باشد براي همين سعي كردم كاري نكنم كه احتياج به حرف زدن باشه ولي با امتحان كوچكي فهميدم شنوايي سالمي داره براي همين فيش گوشي دستگاه رو در آوردم و از بلندگوي كوچكش صداي لايت موزيك زيبايي بلند شد كه يه دفعه از يك طرف پله ها دو سه برادر بسيجي بالا آمدند و با نگاهي به اطراف بسمت ما آمدند دختر روي صندلي بود و من كنار پيت آتش كه دختر با دست به بغل دستش روي صندلي اشاره كرد كه برم كنارش بشينم منم رفتم و آرام كنارش نشستم و اونم سرش را روي شانه ام گذاشت و دستانش را دور دستم حلقه كرد اين كار او موثر واقع شد و باعث شد اونا كمي راهشون رو كج كردند و از جلوي ما رد شدند خسته نمباشيدي بهشون گفتم و تعارف كردم بيان خودشون رو كنار آتيش گرم كنند اونام سري تكون دادند و رفتند با رفتنشون من بلند شدم كمي چوب روي آتش ريختم و سري بنشانه تشكر براش تكون دادم....دوربين عكاسي از كيفش بيرون آورد و بهم اشاره كرد كنار آدم برفي بشينم و عكسي ازم انداخت و منم دوربين را ازش گرفتم و چند تا عكس از چند زاويه از اون و آدم برفي گرفتم هوا ديگه كم كم داشت تاريك ميشد و صدايي از خيلبون پشت پارك كه مسكوني بود بلند شد و يك پسري نوجواني از پله ها بالاتر اومد و اسمش را صدا كرد اونم دستي براش تكون داد از بالا و گفت نميدونم چي بگم و تشكر كنم خيلي خيلي برام خاطره انگيز بود فقط ميگم ممنون منم كه مات و مبهوت كنار پيت آتيش نشسته بودم گفتم خواهش ميكنم قابلي نداشت جلو اومد و .........و با خش خش قدمهاش روي برف كم كم دور شد از پله ها پايين رفت و با پسر نوجوان تو دل كوچه اي گم شدن.....خيلي بعد از اون باز به اونجا رفتم و ساعتهاي زيادي نشستم به اين اميد كه شايد باز ببينمش ولي ديگه نديدمش.....

 

شهريار. ب

زمستان 91


موضوعات مرتبط: آدم برفي ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | 7:4 AM | نویسنده : شهريار.ب |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.